نفست چقدر شبیه
مردمک چشمم دو دو میزند
ترسیده ای؟
خسته ای شبیه خودم؟
و هراسان شبیه ثانیه ها
سنگین مثل دقیقه ها
و ساعت ها
راستی قول هایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟
من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام
خودم را به خواب نبودنت میزنم
چشم هایم چقدر چرت میزنند
میان لالایی حقیقت
کجای این نبودن ها
به بودنم میخندی؟!
